• وبلاگ : بسيار سفر بايد تا پخته شود خامي
  • يادداشت : راز شكست ناپذيري
  • نظرات : 4 خصوصي ، 61 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2   3   4   5      >
     
    ba sepas az mehrat va nazare zibat ,, kare akharet harf nadareh ,, yek darse khobe ,, shad bashi ,, payandeh iran ,, bedrood
    [گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل] با بودن نامهايي چنين زيبا و برازنده ايراني ,, آيا باز هم بايد از نامهاي بيگانه براي فرزندان ايران استفاده كنيم ,,,,, sar bezan ,, shadam kon [لبخند][گل]

    امشب به ياد بودنت تا صبح با سازم مي خونم

    برات هزار تا شعر ميگم تا بدوني دوست دارم

    يادت مياد پشت سرم با چشم گريون داد زدي

    روزها اشك من به قلب من تو سنگ زدي

    نا مهربون اينجوريه رسمو روسمو عاشقي

    ميگي هنوز دوسم داري من كه نديدم اين جوري

    گفتي بيا تموم كنيم ترس از حسودا نكنيم

    اگه بخواي باز مي توني بازم به چنگم بياري

    تو رو قسم دادم به جون جفتمون

    به تموم لحظه هاخاطراتمون

    اما تو گفتي نميشه اينجا بايد تموم بشه

    سلام بر بيتا

    ممنون از حضورتان

    درانتظارتان مي مانم

    سلام بيتا خانم گل. خوبي خواهري؟ پيش پيش تولد حضرت امام حسن (ع) را بهت تبريك مي گم.

    آپيدم. گفتم كه نگي نگفتي.

    اي دوست بيا تا غم فردا نخوريم اين يک دم عمر را غنيمت شمريم

    فردا که از اين دير کهن در گذريم با هفت هزار سالگان سر به سريم

    اي دوست بيا تا غم فردا نخوريم اين يک دم عمر را غنيمت شمريم

    فردا که از اين دير کهن در گذريم با هفت هزار سالگان سر به سريم

    سلام سلام سلام!!

    خوبين مرسي كه سر زدين آره شايد دوباره بيام

    راستي خيلي ازتون دلخور شدم!!

    ببينم شما وقتي آپ ميكنيد نبايد خبر بديد!!

    چهارشنبه 28/6/1386ساعت 3:56

    به هر حال اگه بازم آپ كردين خبر كنيد اگه من هم وقت كردم كوتاهي نميكنم و ميام!!

    مرسي از حضور گرمتون

    باي

    سلام بيتا جان خوبي؟

    ممنون كه هميشه سر مي زني.

    مطلب خوبي بود.هرچند قبلا شنيدم اما بازم خوندنش خالي از لطف نبود.در اون مورد هم چشم محتاجيم به دعا ولي مطمئن باشتمام دوستاي وبلاگي رو در اين ماه يادم هست البتهاگر اون بالايي قبول كنه.تو هم يادت نره...

    راستي من به روزم اگر سر بزني خوشحال مي شم.

    اميدوارم موفق و جاري باشي...........

    سلام[گل]
    بدو بيا که آپم زود باش [چشمک]

    سلام.

    داستان بسيار زيبايي بود.

    منو به ياد شعر زيباي مصدق انداخت....

    تو اگر برخيزي.من اگر برخيزم.همه بر ميخيزند

    تو اگر بنشيني.من اگر بنشينم چه كسي برخيزد.

    لطفا در خواست تبادل ينك بفرستيد.

    سلام
    ممنون از اينکه به من سر زدي
    بازم بيا
    باي

    سلام

    شب رفتنت عزيزم هرگز از يادم نميره ...
    واسه هر کسي که ميگم قصه شو آتيش مي گيره ...
    دل من يه دريا خون بود چشم تو يه دنيا ترديد ...
    آخرين لحظه نگاهت غصه داشت باز ولي خنديد ...
    شب رفتنت يه ماهي توي خشکي رفت جون داد ...
    زلزله خيلي دلا رو اون شب از غصه تکون داد ...
    غما اون شب شيشه هاي خونه رو زدن شکستن ...
    پا به پام عکساي نازت اومدن تا صبح نشستن ...
    تو چرا از اينجا رفتي ؟؟؟ تو که مثل قصه هايي ...
    گلم از چه چيزي باشه ؟؟؟ نه بدي نه بي وفايي ...
    شب رفتنت نوشتي شدي قربوني تقدير ...
    نقره اشکاي من شد دور گردنت يه زنجير ...
    شب تلخ رفتن تو گلدونامون اشکي بودن ...
    قحطي سفيديا بود همه انگار مشکي بودن ...
    شب رفتنت که رفتي گفتي ديگه چاره اي نيست ...
    ديدم اون بالاها انگار عکس هيچ ستاره اي نيست ...
    شب رفتن تو ياسا دلمو دلداري دادن ...
    اونا عاشقن و ليکن تنها نيستن که زيادن ...

    يه سري هم به من بزن[گريه]
    باي

    شد رقص شب تمام و هياهوي آن تباه
    انبوه مردگان همه خفتند در مزار
    بر رويشان فتاد لحد ها و نور ماه
    شب ماند و آن سياهي کمرنگ و آن فضا
    يک لحظه ماند آن شبح ني نواز و باز
    او نيز در مزار خود آهسته جا گرفت
    سنگ لحد به سينه اش افتاد بي درنگ
    زان پس سکوت محض ، فضا را فراگرفت
    گويي نه مرده بود ، نه غوغاي مرده ها
    شب بود و وهم باطل شب در تو پا گرفت
    مهتاب محو و بي رمق صبح ، ناگزير
    رخت از زمين کشيد و گريز از فضا گرفت
    وان اختري که چشم به راه سپيده بود
    کم کم نظر ز منظره ي خک وا گرفت
    ديگر مرا نماند گواهي به مدعا
    در اين ميان ، سياهي تاريک رهروي
    با سوسوي چراغي از آن دور ديده شد
    چون گردباد کوچکي از راه دررسيد
    کم کم صداي پاي خفيفش شنيده شد
    پيري خميده بود و چراغي به دست داشت
    نور چراغ ، چيره به نور سپيده شد
    آمد کنار قبري زانو زد و نشست
    آهي کشيد و پرده ي صبرش دريده شد
    آغاز گريه کرد و چنان شد که از نخست
    گويي براي آه و فغان آفريده شد
    من خيره ماندم از اثر اين دو ماجرا
    ده ، همچو خفته اي که ز خواب سحر پرد
    چشمي گشود و خورد به ‌آهستگي تکان
    شب مرده بود و نور سپيد ستاره ها
    هي رفته رفته کم شد و روشن شد آسمان
    از قلب ده ، صداي بلند اذان صبح
    پيچيد در سکوت افق با طنين آن
    گنجشک ها ترانه سرودند با نسيم
    در شاخ و برگ کهنه چناران سخت جان
    آميخت بانگ زنجره ها و کلاغ ها
    از دور ، با صداي خروسان صبح خوان
    آورد باد مست سحر ، بوي آشنا
    نور لطيف صبحگهان سايه زد به کوه
    دنبال آن غبار کمي در فضا دميد
    پير از کنار گور به پا خاست با چراغ
    باد سحر چراغ ورا کشت و ‌آرميد
    داد آسمان ز پنجره ي قرمز افق
    شادي کنان ز جنبش خورشيد خود اميد
    گلرنگ شد فروغ مه آلود بامداد
    نور پريده رنگ سحر از فضا رميد
    پير شکسته پشت روان شد به سوي ده
    بر روي چوبدستي باريک خود خميد
    در گرد جاده ، سايه اش افتاد با عصا

       1   2   3   4   5      >