• وبلاگ : بسيار سفر بايد تا پخته شود خامي
  • يادداشت : راز شكست ناپذيري
  • نظرات : 4 خصوصي ، 61 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    شد رقص شب تمام و هياهوي آن تباه
    انبوه مردگان همه خفتند در مزار
    بر رويشان فتاد لحد ها و نور ماه
    شب ماند و آن سياهي کمرنگ و آن فضا
    يک لحظه ماند آن شبح ني نواز و باز
    او نيز در مزار خود آهسته جا گرفت
    سنگ لحد به سينه اش افتاد بي درنگ
    زان پس سکوت محض ، فضا را فراگرفت
    گويي نه مرده بود ، نه غوغاي مرده ها
    شب بود و وهم باطل شب در تو پا گرفت
    مهتاب محو و بي رمق صبح ، ناگزير
    رخت از زمين کشيد و گريز از فضا گرفت
    وان اختري که چشم به راه سپيده بود
    کم کم نظر ز منظره ي خک وا گرفت
    ديگر مرا نماند گواهي به مدعا
    در اين ميان ، سياهي تاريک رهروي
    با سوسوي چراغي از آن دور ديده شد
    چون گردباد کوچکي از راه دررسيد
    کم کم صداي پاي خفيفش شنيده شد
    پيري خميده بود و چراغي به دست داشت
    نور چراغ ، چيره به نور سپيده شد
    آمد کنار قبري زانو زد و نشست
    آهي کشيد و پرده ي صبرش دريده شد
    آغاز گريه کرد و چنان شد که از نخست
    گويي براي آه و فغان آفريده شد
    من خيره ماندم از اثر اين دو ماجرا
    ده ، همچو خفته اي که ز خواب سحر پرد
    چشمي گشود و خورد به ‌آهستگي تکان
    شب مرده بود و نور سپيد ستاره ها