• وبلاگ : بسيار سفر بايد تا پخته شود خامي
  • يادداشت : راز شكست ناپذيري
  • نظرات : 4 خصوصي ، 61 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    يک لحظه ايستاد و سپس بازوان گشود
    زد با تبر به روي لحد چند ضربتي
    وانگه تبر نهاد و دگر باره ايستاد
    ني را به لب گذاشت همان دم به سرعتي
    لختي در آن دميد و سپس از دهان گرفت
    در دشت بيکرانه برانگيخت وحشتي
    از هر لحد که چون در نقبي گشوده شد
    برخاست مرده اي و به پا شد قيامتي
    آن ني نواز ، نغمه ي شوق آوري نواخت
    وندر پي اش به رقص درآمد جماعتي
    رقصي که خيره کرد مرا چشم اعتنا
    گفتي درآمدند سپيدارهاي پير
    وز جنب و جوش باد خفيفي به ناله اند
    يا جست و خيز پر هيجان فرشته هاست
    کز يک نژاد واحد و از يک سلاله اند
    يا رقص بوميان برهمن بود که شب
    در رهگذار باد ، پريشان کلاله اند
    يا بزم مخفيانه ي پيران کاهن است
    کانجا به پيچ و تاب ز دور پياله اند
    يا رقص صوفيانه ي اشباح و سايه هاست
    آن دم که در طلسم تماشاي هاله اند
    يا شور محشري است درين تيرگي به پا
    من بي خبر ز خويشتن و بي خبر ز صبح
    بر رقص مرده بود همانگونه ام نگاه
    غافل که کوکب سحري چون نگين اشک
    زد حلقه در سپيدي چشم شب سياه
    کمکم ترانه رفت به پايان و آن شبح
    ني را ز لب گرفت و دمي خيره شد به راه
    وانگه تبر به دست ، همان ضربه ها نواخت