• وبلاگ : بسيار سفر بايد تا پخته شود خامي
  • يادداشت : راز شكست ناپذيري
  • نظرات : 4 خصوصي ، 61 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    در پاي چشمه اي که مه ايد در آن به رقص
    از خستگي ، چنار نحيفي خميده بود
    من بودم و سکوت شب و سيل خاطرات
    گويي ز دل نشاط حياتم رميده بود
    چون مردگان بيخبر از عالم بقا
    ناگه صداي همهمه ي باد نيمه شب
    پيچيد در خموشي خلوتگه خداي
    گفتي به يک نهيب سواران خشمگين
    کندند مرکبان خود از ضربه ها ز جاي
    يا در فروغ ماه پريزادگان مست
    در خلوت و سکوت ، همه دف زدند و ناي
    يا رهزنان بيشه نشين ، هاي و هو کنان
    مهميز ها زدند بر اسبان بادپاي
    يا راهبان پير چو گرم دعا شدند
    آوازشان به گريه در آميخت هايهاي
    ناگه درين خيال ، شدم خيره بر قفا
    از آخرين مزار ، صدايي خفيف و خشک
    آمد به گوش و معجزه اي قبر را گشاد
    اندام خالي شبحي ، لاغر و مخوف
    تا نيمه شد عيان و در آن دخمه ايستاد
    پيراهنش سپيد چو مهتاب نيمه شب
    در تيرگي به موج زدن در مسير باد
    در نور ماه ، سايه ي او ، پيش پاي او
    طرح ز هم گسيخته اي بر زمين نهاد
    در استخوان دست چپش ، دسته ي تبر
    در استخوان دست دگر ، از ني اش مداد
    گفتي سرود مرگ در آن ني گرفته جاي