• وبلاگ : بسيار سفر بايد تا پخته شود خامي
  • يادداشت : و چه زود دير ميشود....!
  • نظرات : 4 خصوصي ، 26 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     

    سلام

    دستتون درد نكنه عالي بود. من تازه با بلاگتون آشنا شدم موفق باشيد

    به روز كرديد قابلم بدونيد

    با خدا و موفق باشيد

    يا هو

    خييييييييييييييييييييييييييييييلي قشنگ بود


    آنگاه كه زندگي همچون ترانه اي جاري مي گردد شاد بودن آسان است اما ارزش انسان زماني آشكار مي گردد كه در شرايط آشفته نيز لبخند به لب دارد ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    امروز كه سر مستم از آهنگ صدايت بگذار بخوانم غزلي تازه برايت بگذار بگويم كمي از نرگس چشمت از شعله پنهاني گيسوي رهايت بگذار بگويم كه نگاه تو مرا كشت بشمار مرا جزو يكي از شهدايت چون حادثه مي ماند حضور تو شب پيش اي كاش كه تكثير شود حادثه هايت ديروز صداي تو كه از آينه برخواست يكباره دلم ريخت در آغوش صدايت امروز من و اين غزل و اين تن تبدار آماده مرگيم ........... بميريم برايت؟

    سلام بيتا جون

    خسته نباشي

    اين داستان رو خونده بودم

    ميدوني نظرم چيه؟
    ميگم چرا عاقل كند كاري كه باز ارد پشيماني؟؟؟؟؟

    سلام به بيتا جون

    خوشحالم كردي، سر زدي. هميشه از اين كارها بكن.

    آره بيتا جون ما يه روزي آمديم و يه روزي مي ميريم،‏ بدون اين كه در اومدن و رفتنمون دخالتي داشته باشيم. يعني در هيچ چيزمون دخالت نداريم. مگه وقتي مريض ميشيم،‏ ما خودمان مي خواهيم؟ آره ما را يه كسي ديگه مي گردونه. ما مثل حلقه در انگشت دستيم. دست است كه حلقه را تكان مي دهد. بايد ببينيم، آن كسي كه ما را تدبير مي كنه،‏ برنامه و مقصودش چيه و گرنه بسا خيلي ضرر بكنيم. اگر ندانيم ماشيني كه ما را مي بره،‏ كجا ميره، هر برنامه و تصميم ما ممكن است،‏اشتباه باشد.

    دلبند شما

    قلبي خواهان عشق

    سلام ممنون كه سر زدي خوشحالم كردي
    سلام دوست من ..وبلاگ زيبايي داري ...خوشحال ميشم باهم تبادل لينك كنيم ... ممنونم به اميد ديدار
    گل عزيز است غنيمت شمريدش صحبت كه بباغ آمد از اين راه و از آن خواهد شد
    پسرك در حالي كه گاري دستي اش را هل مي داد ، داد مي زد: « نون خشكيه.... نون خشك....» در ميان فريادهايش ، صداي شكمش را شنيد كه از فرط گرسنگي به قار و قور افتاده بود. به سمت خانه اي كه بوي غذايي لذيذ از آن به مشام مي رسيد رفت. تكه ايي نان از گاري اش برداشت و با حرص و ولع شروع به خوردن كرد.........سلام و عرض ادب...خوبيد؟ادمكها اپديت كرده..منتظر حضور شما و دوستانتونيم.پاينده باشيد و شاد

    امروز که در دست توام مرحمتي کن

    فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت

    «حافظ»

    از اينكه به من سرزدي ممنونم. هر وقت آپ مي كني خبرم كن.

    آپم زود بيا خوشحال ميشيم منتظر حضور سبزت هستيم

    سلام خوب هستي ؟

    قبلا شنيده بودم ولي الان تازه شد

    واقعا سخته

    موفق باشي

    سلام بيتاي مهربون

    خوشحالم که اومدي مهموني ما

    بازم بيا

    از بايت لينک هم ممنون

    نوشته هاي که استفاده ميکني بينظيره

    واقعا ادم بايد قدر تک تک لحظه هاي زندگي رو بدونه

    بازم آپ کردي خبر کن خوشحال ميشيم

    فعلا ....

    سلام خيلي دلم گرفت چه زود دير ميشه واقعاً چه زود دير ميشه
       1   2      >