سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و انس پسر مالک را نزد طلحه و زبیر به بصره فرستاد تا آنان را حدیثى به یاد آرد که از رسول خدا ( ص ) شنیده بود . انس از رساندن پیام سر برتافت و چون بازگشت گفت : « فراموش کردم . » امام فرمود : ] اگر دروغ میگویى خدایت به سپیدى درخشان گرفتار گرداند که عمامه آن نپوشاند [ یعنى بیمارى برص . از آن پس انس را در چهره برص پدید گردید و کس جز با نقاب او را ندید . ] [نهج البلاغه]
 
دوشنبه 86 اسفند 20 , ساعت 3:53 عصر

سلام دوستان

خیلی برام سخته که بعد از دوسال از پارسی بلاگ جا شم ولی باید برم ....میخوام برای همیشه وبلاگم رو تعطیل کنم و برم تو خاطره ها!

 از همه دوستای خوبی که توی این مدت به من لطف داشتن و به وبلاگم سر میزدن ممنونم و از همتون عذر میخوام خیلی یهویی شد رفتنم خودمم نمیتونم باور کنم!

برای همتون ارزوی موفقیت میکنم امیدوارم به همه ارزوهاتون برسین!

حلالم کنین!خداحافط...


نوشته شده توسط بیتا امیری | نظرات دیگران [ نظر] 
چهارشنبه 86 دی 26 , ساعت 12:0 صبح

مکن کاری که برپا سنگت ایو                        

جهان با این فراخی تنگت ایو

 چو فردا نامه خوانان نامه خوانند                      

 تو را از نامه خواندن تنگت ایو

                                    باباطاهر

 

خودم را در اینه دیدم اینه سیاه و کدر بود و شفافیت خود را از دست داده بود چگونه میتوانستم خودم را در اینه ی کدری که چیزی در ان دیده نمیشود ببینم؟هر عقل و وجدانی میداند که این کار غیر ممکن است !پس چاره چیست؟ایا واقعا این اینه درون من بود یا کس دیگری؟!باور کردنش مشکل است و نمیتوانم ان را باور کنم .نه!چاره ی دیگری ندارم ظاهرا این اینه همان اینه دلم است که با انجام کارهای ناشایست اینچنین تیره و تار شده است!چگونه میتوانستم ان را به حالت اول بازگردانم و یا حتی اندکی از تیرگی هایش را کم کنم ؟این موضوع چند روز ی فکر مرا به خود مشغول کرده بود

بالاخره یافتم !بهترین راه را یافتم !باید بهترین شیشه پاک کن را انتخاب کنم و با ان اینه دلم را پاک کنم پس چاره این است که باید اول به دنبال دلیل و علت این تیرگی ها بگردم و بعد درصدد پاک کردن انها برایم پس باید به خودم به خود واقعیم رجوع کنم ....

روز یکشنبه را به یاد می اورم ان روز من به خاطر کاری ساده دل دوستم را شکستم پس را ه اول را یافتم باید اول از او عذرخواهی کنم.. بعد باید به سراغ بقیه بروم و از انها حلالیت بطلبم

اما چطور میتوانم از همه انها حلالیت بطلبم ؟شاید خیلی از ان ها اینجا نباشند نه من میتوانم! زیرا اموخته ام که خواستن توانستن است و ان هایی را که شاید حتی یکبار دیگر نبینم از خدای بزرگ و منان میخواهم حالا که من به خودم باز گشته ام مرا ببخشد !!شاید حالا کمی از این زشتی اینه ام پاک شده باشد دوباره به خود رجوع میکنم اه بهتر شد حالا میتوانم چهره ی مبهمی از خود را در اینه ببینم پس باید تا واضح شدن چهره ام در اینه تلاش کنم ...

پ.ن:دوستان بیایید هرازگاهی به خودمون خود واقعیمون برگردیم باور کنین خیلی لذت بخشه وقتی ادم به خودش برمیگرده و در مورد کارهاش فکر میکنه و با فکر کردن به کارهای خوبش احساس غرور بهش دست میده و وقتی به کارهای بدش میرسه از خودش خجالت میکشه و با خودش عهد میبنده دوباره اونا رو انجام نده و..

پ.ن:این موضوع انشا یکی از موضوعات انشای دوران راهنماییمان بود چون که خودم ازش خوشم میومد گذاشتمش توی وبلاگ میدونم خیلی ساده و بچه گونه نوشته شده ولی این حرفای دلم بود امیدوارم خودتون به بزرگیتون ببخشید!

پ.ن:چند روزی به خاطر سرما و اینجور چیزا تعطیلیم و ما فرصت رو غنمیت شمردیم و اپ کردیم

پ.ن:از همه کسایی که توی این مدت وبلاگم را تنها نذاشتند ممنونم!!


نوشته شده توسط بیتا امیری | نظرات دیگران [ نظر] 
پنج شنبه 86 آذر 15 , ساعت 6:21 عصر

میرداماد سوار بر اسب در جاده جلو می رفت . شاه عباس و همراهانش کمی جلوتر بودند . شیخ بهائی سوار بر اسب چابکی جلوتر از همه پیش می رفت .

اسب شیخ جست و خیز می کرد و سوارش محکم به زین چسبیده بود تا زمین نخورد .

میر داماد سرعت اسبش را زیادتر کرد اما اسب نمی توانست اندام سنگین او را جلو ببرد .

شاه عباس می دانست میان دانشمندان هم مثل سیاستمداران ،‌ حسادت وجود دارد.

شاه به میرداماد نزدیک شد و با لبخند به شیخ اشاره کرد و گفت:"جناب میر،‌ می بینید که این شیخ پایبند ادب نیست و بی توجه به حضور اینهمه آدم های بزرگوار از جمله جنابعالی جلوتر از همه می رود." میرداماد مقصود موذیانه شاه را فهمید و پاسخ داد:"اینطور نیست، شیخ انسان دانشمند و بزرگی است و اسب او از اینکه چنین شخصی بر پشتش سوار شده از خوشحالی جست و خیز می کند و شیخ را جلوتر از همه می برد."ر

شاه اسبش را تاخت و به شیخ بهائی رسید . شیخ گفت :‌ ”‌ این اسب خیلی سرکش است و تا به مقصد برسیم مرا بیچاره می کند."ر

شاه موذیانه گفت:"‌ علتش این است که شما لاغر هستید و به اندازه کافی بر پشت اسب فشار نمی آید،‌ درست بر عکس میرداماد که با جثه سنگینش، اسب را خسته می کند. شاه ادامه داد:‌"تا جائی که من دیده ام، متفکران در غذا خوردن قناعت می کنند و به همین علت لاغر هستند ، مثل جنابعالی ، ولی میرداماد ، آن قدر در خوردن حریص است که چنین جثه ای دارد."

شیخ آهی کشید و گفت:"این طور نیست، میر فقط در اندوختن دانش حرص می زند و بزرگی جثه او مادرزادی است و ربطی به پرخوری ندارد . و اسب او به علت حمل وجودی گرانقدر که کوهها هم تحمل سنگینی دانش او را ندارند خسته شده است."

شاه عباس که متوجه اعتماد متقابل دو دانشمند شد به فکر فرو رفت .

پ.ن:راستش یه مدت قراره از دنیای نت خداحافظی کنم اخه هم امتحانای ترم نزدیکه و هم المپیادها و مسابقات علمی باید تلاش کنم هیچ وقت فکر نمیکردم روزی برسه که منم از نت خداحافظی کنم ولی اگه بخوام موفق بشم این تنها کاریه که میتونم انجام بدم ولی سعی میکنم زود زود برگردم شاید اخر دی .

پ.ن:دوستان برام دعا کنین محتاجم به دعا.

پ.ن:سعی میکنم بعد از امتحانات با انرژی بیشتری برگردم

 


نوشته شده توسط بیتا امیری | نظرات دیگران [ نظر] 
پنج شنبه 86 آذر 8 , ساعت 11:57 عصر

سلام دوستان امروز میخوام برخلاف بقیه نوشته هام انتقاد کنم!!ا

اونم از سریال چارخونه . سریالی که این روزا صدا و سیما پخش میکنه سریال به ظاهر طنزی که تاثیرات خیلی زیادی توی زندگیمون گذاشته که متاسفانه تاثیرات منفیش خیلی بیشتر از مثبتشه!!

راستش من زیاد برنامه های صدا و سیما رو دنبال نمیکنم اما تاثیراتش رو توی زندگی روز مره خیلی میبینم اونروز توی مدرسه داشتیم با بچه ها صحبت میکردیم یه دفعه ای دیدم لهجه یکی از بچه ها عوض شد و بقیه هم زدن زیر خنده من چون در جریان فیلم نبودم متوجه نشدم وقتی دلیلش رو از بچه ها پرسیدم گفتن( شنبه) اینجوری صحبت میکنه به نظر شما این درسته که بچه ای که تازه میخواد حرف زدن رو باد بگیره به جای زبون مادریش بیاد افغانی صحبت کنه؟من نمیخوام به گویش ها گیر بدم ولی به نظرم خیلی اشتباهه مثلا یکی که خارج از ایران زندگی میکنه طبیعتا نسبت به بقیه از فرهنگ ایرانی دور شده و یه جورایی میخواد خودش رو با فرهنگ ایرانی تطبیق بده به نظرتون چه جوری اینکار رو باید بکنه؟مطمئنا از رسانه های ایرانی کمک بگیره و خیلی از کارها و رفتارهاشون روتقلید میکنه و...حالا مثلا میتونه از صحبت کردن و رفتار یه برنامه ای مثل چارخونه تاثیر مثبت بگیره ؟مطمئنا نه چون سریال چارخونه نه طرز صحبت کردنش به ایرانیا میخوره و نه حرکات و رفتار مناسبی رو ترویج میده شاید بعضی از دوستان بگن حالا چرا یه فرد بخواد فقط از این سریال تاثیر بگیره و صدا و سیما سریال های دیگه ای هم پخش میکنه؟در جوابتون باید بگم چونکه این سریال بیشتر از بقیه سریالها از تلویزیون پخش میشه و مردم هم برای گذراندن اوقاتشون این برنامه ها رو دنبال میکنن غافل از اینکه تاثیرات منفی روشون میزاره!!!البته اشاراتی که من کردم خیلی مسائل ساده ای هستن کما اینکه خیلی مسائل دیگه هم هستن که تاثیرات منفی رو افراد میزارن و..

کاش صدا و سیما بیشتر برنامه هاش رو کنترل میکرد

پ.ن:دوستای زیادی قبلا در این مورد نوشته بودن و دلیل اینکه من تازه به فکر انتقاد افتادم اینه که واقعا حرکات اطرافیام باعث ناراحتیم شد

پ.ن:شاید حرفای من از نظر خیلیا منطقی نباشه ولی دوست داشتم به عنوان یه نوجوون حرفم رو زده باشم

پ.ن:این اپ رو من به صورت عامیانه نوشتم چون برام راحتر بود و راحتر میتونستم منظورم رو توضیح بدم امیدوارم به بزرگی خودتون ببخشید!!

پ.ن:خوشحال میشم نظرتون رو بدونم

 


نوشته شده توسط بیتا امیری | نظرات دیگران [ نظر] 
سه شنبه 86 آبان 29 , ساعت 8:26 عصر

وطنم، نام تو صدر همه نام جهان
جام جمت سرور جام جهان
حکم اهوراست به اهریمنان
پارسیان تا به ابد قهرمان
هرکه به ما شاخه گلی هدیه داد
ملت ما باغ گلش تحفه داد
ملت ما ملت بخشایش است
صلح طلب طالب آرامش است
رافت ما یکسره در خون ماست
عرق وطن مسلک و قانون ماست
گر به میان آیدمان آبرو
کیست که بتواندمان روبرو
ای همه مردان غرور آفرین
بهر شما باد هزار آفرین
جام جهان دست شما بایدش
حامیتان دست خدا بایدش
نام من و خوان من و جان من
جملگی ارزانی ایران من


در میکده میرقصم ، از بادیه می نوشم
سبز است و سفید و سرخ، این جامه که می پوشم
شکرانهء انعامت، جامم به تن جامت
دستی می و دیگر دست حور است در آغوشم

ایران من ایران من جانم فدایت
کل زمین و آسمانها خاک پایت
ایران من، ایران من، روح و تن من
سبز و سفید و سرخ تو پیراهن من


مردی که حریفم شد، در کار نمی بینم
آنکس که کسی باشد، اینبار نمیبینم
در تن به تن میدان، بازیگر صد فنم
در سر به سر مشتم، دیوار نمیبینم
ایران من ایران من جانم فدایت
کل زمین و آسمانها خاک پایت
ایران من ایران من روح و تن من
سبز و سفید و سرخ تو پیراهن من
مست اند رفیقانم از ساغر من سوری
یک از قِبَلِ یکصد هشیار نمیبینم
خوابند رقیبانم، خاکند حریفانم
زین خیل کم و بسیار بیدار نمیبینم.
ایران من ایران من جانم فدایت
کل زمین و آسمانها خاک پایت
ایران من ایران من روح و تن من
سبز و سفید و سرخ تو پیراهن من

*****

پ.ن:این روزا خیلی دلم هوای ایران رو کرده این بود که این دکلمه( علیرضا عصار )رو گذاشتم تازه دارم به این جمله میرسم که ادم برای اینکه به ارزش چیزی پی ببره باید به نبودنش فکر کنه

پ.ن:بهار عزیز نویسنده وبلاگ کلک بهار متنی رو با عنوان اخرین نغمه نوشتین راستش خیلی ناراحت شدم امیدوارم خداحافظیشون موقتی باشه و هر چه زودتر برگردن


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ