دور از چمن وصل يکي مرغ اسيرم
ترسم که شوي غافل و در دام بميرم
خواهم که شوم ازنظر لطف تو غايب
هر چند که پر دردم و بسيار حقيرم گر آب فراموشي ازين بيشتر آيد
ترسم که فرو شويد از آن لوح ضميرم
سلام بيتا جان
خوبي
قبل از هر چيزي ازت سپاسگزارم بخاطر اينكه در اين مدت كه تو سفر بودم
با لطفت منو شرمنده خودت كردي .
داستانت هم خيلي قشنگ و پند آموز بود .
حالا كه برگشتم سعي ميكنم سعي ميكنم بيشتر بيام