• وبلاگ : بسيار سفر بايد تا پخته شود خامي
  • يادداشت : مـــــــــادر
  • نظرات : 2 خصوصي ، 42 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ايرج 
    در اين ايوان
    که کنون ايستاده ام
    سال تحويل مي شود
    در آن غروب ماه اسفند
    از همه ي ياران شاعرم
    در اين ايوان ياد کرده ام
    مادرم
    در اين ايوان
    در روزي باراني
    سفره را پهن کرده بود
    براي فهرست عمر من
    ناتمام گريه کرده بود
    همه ي عمر در پي فرصتي بود
    که براي من در اين ايوان
    از يک صبح تا يک شب
    گريه کند
    شفاي من
    سالهاي پيش در يک غروب پاييزي
    در خياباني که سرانجام دانستم
    انتها ندارد
    گم شد
    مادرم
    در ايوان
    وقوع خوشبختي را براي ما دو تن
    من و مادرم
    حدس زده بود
    صداي برگ ها را شنيده بوديم
    آميخته به ابر بودم
    زبانم لکنت داشت
    قدر و منزلت اندوه را مي دانستم
    پس
    هنگامي که گريه هم بر من عارض شد
    قدر گريه را هم دانستم
    همسايه ها
    به من گفتند : اندوه به تو لطف داشته است
    که در ماه اسفند به سراغ تو آمده است