امان ز لحظه اي که دل خطا کند
مرا به دست سرد تو رها کند
در انزواي کوچه هاي بي کسي
به سان يک غريبه اي جفا کند
تشريف بيارين خوشحال مي شم[گل]
آزاديت مبارك.
غيبت؟ زياد مي كنم و زياد مي كنيم.
كاش هميشه متوجه نباشيم. شايد آمرزيده بشيم.
مسيحا از رشت
سلام
ممنون كه آمديد
همين
ممنون از اين كه سر زدين .
بزودي آپ مي كنم
سلام بيتا خوبي؟
خوشحالم كه بازم هستي و مي نويسي.اميدوارم امتحانات هم به خوبي سپري شده باشه.دلم واسه وبلاگت تنگ شده بود.
مطلبت عالي بود.واقعا تمثيل قشنگي بود.لذت بردم.
مطلبت آدم رو به فكر مي بره تا آدم بفهمه تاثير بعضي كارا چقدر زياد.
اميدوارم موفق و جاري باشي.............
سسسسسسسسسسسسسسسسسسسسلام بيتا خانوم ببخشيد دير اومدم وقت نمي كردم ولي منم امتحانام تموم شد
يه نفس راحتتتتتتتتتتتتتتتت.................
خب ديگه خيلي خوشحالم ولي چون دارم ميرم مسافرت شايد دير دير آپ كنم به هر داستان آموزنده اي بود
چه عجب بيتا خانم پيداش شده دختر خوب لااقل خواستي نيايي بلاگفا مي گفتي امنحان داري همين جوري گذاشتي رفتي اون هم بي خبر فكر كردم ديگه واسه هميشه رفتي خودت مي دوني چند وقته نيومدي دختر خوب
به هر حال حالا هم كه اومدي جاي شكرش باقيه كه هستي راستش تو اين مدتي كه نبودي يه مشكلاتي هم واسه من پيش اودم كه خواستم وبلاگو تعطيل كنم ولي خب خوشبختانه هنوز هستم و بايد تحملم كنين خيلي خوشحالم برگشتي باز هم مثل هميشه زنده تر
ممنون كه يادي از ماكرديد .
منتظرتان هستم
همچنان
سلام.راست ميگي.غيبت خيلي بد هست.من كه غيبت نميكنم
اميدوارم امتحاناتت رو خوب داده باشي.مرسي از لطفت
داستان آموزنده اي بود.
واقعا كه غيبت رو با هيچي نمي شه جبران كرد.
موفق باشيد.