اندک نسيمي از سر افسوس چندان که برگ برگ درختان باغ را با سوزنک زمزمه اي آشنا کند خاموشي شگرف ابهام پر ابهت دريا را مغشوش کرده است ما چون ماهيان فتاده به دريا بر آبها رها با ضربه هاي موج ز هم دور مي شويم با بازوان باز امواج آب را تسخير مي کنيم مغرور مي شويم اما ناگه اگر دوباره به هذيان شود دچار درياي نيلگون بر ما چه مي رود چون ماهيان فتاده به دريا بر موجها رها ؟...با تحفه اي ديگر به خانه ي شما دوست گرامي آمده ايمکه دوباره باور کنم که زنده ام ..و اين نوشته ها تنها براي دلخوشي خودم هست و بس ...منتظرتم ... .. .