• وبلاگ : بسيار سفر بايد تا پخته شود خامي
  • يادداشت : و چه زود دير ميشود....!
  • نظرات : 4 خصوصي ، 26 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    پسرك در حالي كه گاري دستي اش را هل مي داد ، داد مي زد: « نون خشكيه.... نون خشك....» در ميان فريادهايش ، صداي شكمش را شنيد كه از فرط گرسنگي به قار و قور افتاده بود. به سمت خانه اي كه بوي غذايي لذيذ از آن به مشام مي رسيد رفت. تكه ايي نان از گاري اش برداشت و با حرص و ولع شروع به خوردن كرد.........سلام و عرض ادب...خوبيد؟ادمكها اپديت كرده..منتظر حضور شما و دوستانتونيم.پاينده باشيد و شاد