سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] مرگ نزدیک است و همصحبتى دنیا اندک . [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 86 شهریور 13 , ساعت 5:43 عصر

روزی شیوانا از راهی می گذشت. جوانی را دید که تکه ای چوب در دست گرفته و با آن بر سطح آب جویبار می کوبد. شیوانا کنار جوان نشست و از او پرسید: «چرا این چنین مکدر و گرفته با چوب بر سطح آب می کوبی!

جوان آهی کشید و گفت: «من ذوق شعر دارم و هر زمان که بیکار می شوم شعر می سرایم. اما امروز در مدرسه همه مرا به خاطر شعر گفتن مسخره کردند و مدیر مدرسه به من گفت که چوب زدن بر سطح آب بهتر از شعر گفتن است. من هم برای این که کار بهتری انجام دهم دارم بر سطح آب می کوبم!»

شیوانا تبسمی کرد و دستی بر شانه جوان کشید و سپس به سوی درخت بالای سرش خیره شد و پرنده ای آواز خوان را نشان جوان داد و گفت: «پرنده برای من و تو و یا درخت و جویبار آواز نمی خواند. او آواز می خواند فقط برای این که آوازش می آید. شاعر واقعی هم کسی نیست که برای دیگران و جلب رضایت آن ها شعر بخواند یا نخواند!» جوان دست از این کار بیهوده برداشت و مدتی به چشمان شیوانا خیره شد و آن گاه انگار چیزی دریافته باشد چوب را دوباره بر سطح آب زد و شعری با مضمون زیبایی چوب زدن بر آب سرود!!



لیست کل یادداشت های این وبلاگ