• وبلاگ : بسيار سفر بايد تا پخته شود خامي
  • يادداشت : مـــــــــادر
  • نظرات : 2 خصوصي ، 42 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2   3      >
     
    سلام گلم خيلي معذرت ميخوام كه نيومدم. ولي حالا بهت ميگم كه با آغوش باز پذيراي حضورت هستم.بيا تامرا از تنهايي برهاني.قربونت.
    اي که مثل تورو حتي
    توي رويا نمي بينم
    سر کوچه هاي ذهنم
    به خيال تو ميشينم
    ببين اين زمستون سرد
    به منو تو چه جفا کرد
    بين ما يه سد محکم
    يه کوه يخي بنا کرد
    نکنه دلت دوباره
    منو اينجا جا بذاره
    نکنه چشماي نازت
    اشکمو بياد نياره
    نکنه غريب بمونم
    توي شهر آرزوهات
    نکنه ديگه نباشم
    توي رويا توي فردات
    بگو بر مي گردي اينبار
    هنوزم هستي وفادار
    اون روزاي خوب رفته
    بگو بازم ميشه تکرار
    انتظار سخته ولي من
    طاقتم خيلي زياده
    تا ابد ميشينم اينجا
    خيره مي مونم به جاده
    دل من ميگه ازعمرم
    يه روزم باقي بمونه
    مياد اون عشق و اميدم
    اون که تنها آرزومه
    من اميدم به همينه
    من اميدم به همينه

    سلام بيتا جون

    ممنونم از حضور گرمتون وقتي شما ها رو دارم حس احساسي شدن مياد سراغم

    باز هم از تون ممنونم

    بيتا سلام

    قصد فضولي ندارم ولي با توجه به مطالب جالبت ،به نظر من وبت يك اشكال داره و آن عرض زياد ي است كه براي خواندن مطالب دوچار مشكل ميشم

    سلام خوبي؟
    اپم بهم سر بزن

    سلام

    بيتا جون الان وقتشه بلاخره آپ كردم منتظرتم زود بيا كه خيلي كار دارم

    سلام.خوشحالم كه بعضي چيزها باعث تغيير عقيده .نظر انسان نسبت به اون چيزهايي كه داره ميشه.من بلاگم آپ هست خوشحال ميشم بيايي.
    چشم عزيز تو فكرشم
    + ايرج 
    در اين ايوان
    که کنون ايستاده ام
    سال تحويل مي شود
    در آن غروب ماه اسفند
    از همه ي ياران شاعرم
    در اين ايوان ياد کرده ام
    مادرم
    در اين ايوان
    در روزي باراني
    سفره را پهن کرده بود
    براي فهرست عمر من
    ناتمام گريه کرده بود
    همه ي عمر در پي فرصتي بود
    که براي من در اين ايوان
    از يک صبح تا يک شب
    گريه کند
    شفاي من
    سالهاي پيش در يک غروب پاييزي
    در خياباني که سرانجام دانستم
    انتها ندارد
    گم شد
    مادرم
    در ايوان
    وقوع خوشبختي را براي ما دو تن
    من و مادرم
    حدس زده بود
    صداي برگ ها را شنيده بوديم
    آميخته به ابر بودم
    زبانم لکنت داشت
    قدر و منزلت اندوه را مي دانستم
    پس
    هنگامي که گريه هم بر من عارض شد
    قدر گريه را هم دانستم
    همسايه ها
    به من گفتند : اندوه به تو لطف داشته است
    که در ماه اسفند به سراغ تو آمده است
    از دور حرکت مي کنيم
    تا به نزديک تو برسيم
    تو اگر مانده باشي
    تو اگر در خانه باشي
    من فقط به خانه تو آمدم
    تا بگويم
    آواز را شنيدم
    تمام راه
    از تو مي خواستم
    مرا باور کني
    که ساده هستم
    تو رفته بودي
    کنون گفتم
    که تو هستي
    تو اگر نبودي
    نمي دانستم
    که مي توانم
    باران را در غيبت تو
    دوست بدارم

    سلام بيتا خانم

    مطلب نكاتي در برداشت

    ولي من متوجه منظورتون نشدم كه 200 مايل رانندگي كرد تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد

    ممنون از حضورتون در وبلاگم

    سلام به بيتاي مهربون

    ممنونم كه اومدي و ما رو سبز كردي

    خداييش همين داستناهاي قشنگ و اموزنده مارو به اينجا ميكشونه ( شما و خواهرتون )

    خوشحالم كه با شما اشنا شدم

    منتظر نوشته هاي خوبت هستم

    حتما خبر كن

    سلام خانوم خانوما. خوبي؟ خوشي؟ سلامتي؟ اگه بيكاري من آپم

    مادرم رو دوست دارم.

    فردا آپ ميكنم.

    مسيحا از رشت

    چقدر سخته وقتي تو زندان عاشقي گرفتار شدي و ازت پرسيدن جرمت چيه؟؟؟ بگي : عشق ... چقدر سخته وقتي كه كادو تولدت كه هميشه كلي واست عزيزه بي وفايي باشه ... چقدر سخته وقتي كسي كه دلت رو اسير كرده جواب نگاه عاشقانه تو رو نده ... چقدر سخته وقتي عاشق كسي باشي كه از عشق چيزي نمي دونه ... ولي سخت تر از همه اينه كه تو جاده هاي عاشقي به تابلوي عبور ممنوع بخوري به همون تابلويي كه هزاران قلب عاشق رو پشت خودش نگه داشته ... عشق ممنوع
       1   2   3      >